ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

Instalation Art

    آدم بعضی وقتا دلش می خواد به خلاقیت بچه مجال بروز بده ولی واقعیت اینه که بعدش به ... خوردن میفته. هنر چیدمان از سوی ارنواز که با تشویق ممتد بابا و مامان همراه شد!!! ...
23 خرداد 1392

ازدواج با یک ایرانی ریش دار

- مامان من می خوام ازدواج کنم - باشه عزیزم - ولی نمی دونم با کی ازدواج کنم - با هر کی دوست داری - می خوام یکی باشه ایتالیایی حرف نزنه، فارسی باشه. تو برام می گیری؟ - نه، هر کسی باید خودش انتخاب کنه - باشه انتخاب می کنم - می خوام یکی باشه ریش داشته باشه. میشه تو باهام بیای اونجا؟ - یعنی برا دیدن مردها؟ - آره - باشه میام، ولی خودت باید انتخاب کنی (چند دقیقه بعد) - میشه من بمونم خانه، تو بری برام بیاری؟
21 خرداد 1392

خانوم حنا

قدیمی تر ها مثل بابا نمایش حسن و خانوم حنا را یادشون میاد. یک نمایش با شیوه عروسک گردانی سیاه (حالا شاید اسم شیوه را درست ننوشته باشم اما القصه مساله اینه که چند نفری با لباس های سیاه در پس زمینه ای سیاه، عروسک ها را حرکت می دهند) ارنواز امروز داشت این نمایش را توی یوتوب می دید. قصه آنجا بود که حسن به اصرار مادرش رفته بود و گاوش یعنی خانوم حنا را برای تامین مخارج فروخته بود (البته به یک دانه لوبیا) و امشب حسن دور از خانوم حنا غصه دار شده بود و داشت آواز غمگین می خواند. ارنواز: چی کار می کنه؟ بابا: داره آواز میخونه ارنواز: چرا؟ بابا: چون غمگینه، تنها است ارنواز: پس اونا که پیشش هستن کین؟ بابا: اونا تو بازی نیستند ارنواز: پس اونجا چی ک...
21 خرداد 1392

اولین سینما رفتن ارنواز

حدود یک ماه پیش ارنواز با بابا واسه اولین بار رفتند سینما. اولین فیلمی که ارنواز دید The Croods بود که ارنواز بعد از ده دقیقه ترسید و گفت بریم یک فیلم دیگه. با همان بلیط رفتیم به یک سالن دیگه که یک انیمیشن قدیمی ژاپنی نشان می داد که اسمش یادم نیست. اونجا هم نیم ساعتی بیشتر دوام نیاورد و با هم از سینما اومدیم بیرون. جهت ثبت در تاریخ اسم سینما Odeon بود و آدرسش هم این: Via Santa Radegonda, 8, 20121 Milano ‎
21 خرداد 1392

خون و چسب

افتاده زمین و آرنجش زخمی شده. چسب هم زدیم روش ولی مثل اینکه زخم شمشیر باشه. بعد از نیم ساعت چاره کار را پیدا کردم. یک چسب هم من زدم رو دستم و گفتم که من هم افتادم. یکدفعه ساکت شد. سه چهار روزی چسب رو دستم بود تا مثلا خوب شد ولی از آنجاییکه مال اون خوب نشده، امروز اصرار داشت که دوباره منم بیفتم و دستم خونی بشه
21 خرداد 1392

هدیه ارنواز به مامانش

مامان: ارنواز چرا جورابای منو پات کردی؟ ارنواز: مامان اونا را به من هدیه میدی؟ مامان: نه ارنواز اونا واسه تو بزرگه ارنواز: بابا اینا واسه من بزرگه؟ بابا: آره باباجون بزرگه ارنواز: خیلی خب مامان، این هدیه من به تو
19 خرداد 1392

سیسمونی بچه های ارنواز

- مامان؟ - بله؟ - من دلم می خواد وقتی بزرگ شدم یه بچه از شکمم بیرون بیاد، نه دو تا بعد تو واسه اشون همه چی بخری - قربونت برم باشه. می بینی بابا ارنواز چی میگه؟ بابا: آره بی شرف از حالا سیسمونی می خواد ارنواز: سیسمونی چیه؟ مامان: سیسمونی یه چیزایی هست که مامانای مامانا واسه نوه هاشون می خرند. ارنواز: مامان واسه من سیسمونی بخر چون من بلد نیستم بخرم
19 خرداد 1392

بابای بادکنک

- بابا من کی بزرگ میشم؟ - زود باباجون - کی؟ - میشی دیگه، زود - من دلم می خواد زودتر بزرگ بشم - بزرگ میشی بابا، بعد دلت می خواد کوچیک بمونی - نه من دلم نمی خواد - باشه بزرگ میشی - تو کی کوچیک بودی؟ - خیلی وقت پیش - بعد بزرگ شدی؟ ـ اره - یه دفعه بزرگ شدی؟ - آره - مث بادکنک ؟
19 خرداد 1392